میرسد قاصدکی...



دکتره پنل دارو را باز کرد و تایپ کرد دیفن که یعنی توی این گرمای سگی سرماخورده ام، پلک چپم سه روز است که میپرد، غدد مرتبط و غیر مرتبطم دارند زور میزنندهورمون های نه ام را به حد قابل قبولی برسانند،قفسه سینه ام سنگین است،زورم به آتش فشان های چرکی صورتم میرسد،1سال و نیم پیش هم میگفتند سرماخوردی،اگر بپرسی چه خبر میگویم ملالی نیست به جز شما!

ولی فقط گذشت.

هیچ چیز عوض نشد، جز احساسم نسبت به پوچ بودن زندگی!

به پوچ شدن آدما و روابطشون و حرفا و عملشون!

از خودم و تلاشم در راستای بهتر زیستن هنوز راضی نیستم!

باز هم تلاش و تلاش و تلاش!



+ممنون که به یادم بودین! :)

نمینویسم ولی هستم،آدرس بذارین!

+فیلم و سریال و کتاب و آهنگ خوب معرفی کنین!


وقتی از شب قبلش تو فکری و بی خواب!

 وقتی اون پسره ریشو از تو ماشینش بوس میفرسته!

وقتی همکارت تا ظهر هی میاد و میره ببینه خوبی یا نه!

وقتی میشینن جلوت و بد رفیقتو میگن!

وقتی زنگ میزنن و میگن تموم مسیر رو به خاطرم گریه کردن!

وقتی ثانیه به ثانیه حالت بدتر میشه و  به تهوعت اضافه میشه!

وقتی از ته ساندویچ ناهار روز قبل تا شام  شب بعد هیچی نتونستی بخوری!

وقتی 8 ساعت کار روز پنجشنبه رو میکنی 12 ساعت!

وقتی تک و تنها خیابونای تاریک رو گز میکنی و تا خونه میای!

وقتی هزار نفر ترمز میزنن و تیکه میندازن!

وقتی کلی دعوا و حال بد میاری خونه!

وقتی میری سراغ شبکه های مجازی و حالت گرفته تر میشه!

وقتی دنبال یه شونه ی امنی برای حرفات،برا بغضات، برا حال بدت، برا خودخوریات، برا ناراحتیات و نیست!

وقتی داری خودتو میکشی که غرورت رو حفظ کنی و به روت نیاری که تو این 24 ساعت چی به روزت اومده!

قیچی برداشتن و چیدن مو که چیزی نیست!

میشد حتا چند نخ سیگار هم دود کرد!

یا یه دوش اب سرد!

یا حتا یه اهنگ شاد شاد وسط محرم!

این روزا میگذرن!

کاش منم ازشون بگذرم.!

 

 

 

 

 


                                            

اومدم منتشرش کنم ولی دست دلم نرفت!مال خیلی وقت پیشه! مال همون شبی که قرار بود دیگه شبم صبح نشه!

یه جایی از متنش نوشته بودم " یه روزی میرسه که میبینی صمیمی ترین دوستاتم تاریخ تولدتو فراموش کردن، نه که انتظاری داشته باشی، میفهمی که انقدرا که برات مهمن، براشون مهم نیستی ".

به قول شازده کوچولو، آدمی که اجازه داد اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه!

و چه چیزی بالاتر از برگردوندن اشک به چشمای یه دختر، که یه بغض بزرگ همیشه ی خدا توی گلوش بوده

هنوز زمان میخوام، هنوز خود من در خود من در خود من زندانیست!

و وای اگه این یکی دو ماه دیگه هم بگذره و هنوز غرامت بدم و وای از من بعد از این روزها.

 

 

 

 


وقتی که خودت حالت از خودت بهم میخوره.بسکه لباسات بدن.صورتت پر موئه و کلی جوش ریختی بیرون.عرق کردی و موهات چربن.و دلت میخواد از بی خوابی مطلق بری یه گوشه مثه سنگ بیفتی.یکی ازت تعریف کنه و بغلت کنه و بگه مثه مسکنی نیست؟!

یه روز گوشیمو برداشتم بالا پایین کردم، شماره هایی که هنوز حفظ بودم و رو تو ذهنم مرور کردم، بعد به خودم گفتم که چی؟! زنگ بزنی بگی چی؟! از خودت بگی؟! بخوای از خودشون بگن؟! فقط حالشونو بپرسی!خب بعدش چی؟! دلت آروم میگیره؟! نه!

یعنی هر کی مال یه دورانی بود، مال این روزام هنوز هیچکسو ندارم! همه تنهان، همه پریشونن، همه ناراضین، همه غمگینن!

اصن چی شد دلم گرفت؟! اوهوم!

باز خاطر خواهی یه پسر سر به زیر درس خونده.!

جدای از شوخی و خنده ها و ماجراهای بعدش بهم میگه ببخشید رک میگم ولی یه چیزی هست بین پسرا که حتا اون پسری که فکرشم نمیکنی بخواد بکنتت، بیشتر از همه میخواد بکنتت!

خندیدم ولی خب تا اومد عادی بشه آب شد! فیلمشم ندیدم هنوز!

آخ که چقدر عشق مضحکه!

قشنگ چشماتو میبندی و فکر میکنی دیگه بهتر از این برا کامل شدنت وجود نداره، حالا یه س کسی هم هست به هر حال،راجع به بچه هم حرف میزنیم و گور بابای بقیه مسائلو آدما وقتی خودش رو تا این حد دوست داری و آخ از وقتی که چشماتو باز میکنی!

خیلی دلم میخواد برم تو چشاش زل بزنم بگم آخه دلت به چی من خوشه؟!

من دیگه خودم خودمو دوست ندارم، تو دلت رو به دوست داشتن من خوش کردی که چی؟! گول چی منو خوردی.بیا برو پی زندگیتحتا میتونم یکی از دوستامو بهش معرفی کنم و بهش بگم خیلی بهم میاین!

بی شعور تر از من وجود نداره.شایدم بخشنده تر از من! شایدم تباه تر از من!

دلم امروز هم خیلی گرفته.روز دوم م با کلی درد، خستگی و حال بد، ماساژ میخوام فقط.

اومدم گوشیمو خالی کنم، نتم ضعیف بود،مرورگر رو باز کردم و  سر از اینجا دراوردم!

یه جایی چند روز پیش خوندم، که میگفت ما حتا اون تیکه شکسته بیسکوییت رو هم خودمون میخوریم! و آخ از مهربونیا و رودروایستیای من که هیچ وقت هیچ چیز خوبی برای خودم نخواستم! و خیلی بده!

این زندگی که الان دارم روزی 12 ساعت براش جون میکنم تا بسازمش رو دوست دارم.میجنگم براش تا حسرت خیلی چیزا رو نخورم دیگه.! انقدر آدما تو تعامل باهام بهم اعتماد دارن که خوشحالم میکنه، میدونم جام اینجا نیست ولی با وجود خستگی و حجم زیاد کار و سفرهای نرفته ولی هنوز دارم ادامه میدممن به زودی از پسش برمیام.دو سه تا دل خوشی بهش اضافه میکنم و با قدرت تا آخر تابستون ادامه میدم! من باید از پسش بربیام.و باز مهرو میام و از مهر براتون میگم!

این مدت یاد گرفتم چقدر آدمها رنگارنگن.گول رنگی که بهت نشون میدن و نخور.همین!

 

 

 

 

 

 

 


وجوج دلبندم، عکاس باشی عزیزم، نیمای قشنگم اومدم بنویسما

بعد دیدم غمم گین بوده این چند وقت!
بدونین زندگی در جریانه، زرت و زورت جشن میگیریم، پفیلا میپاشیم سر هم ، کاکتوس بهم هدیه میدیم ، بلند بلند میخندیم، دست رسمی میدیم، یه روزایی قهر میکنیم، هی قرار دور دور میذاریم، تو بغل هم های های اشک میریزیم، قلبمون درد میگیره از استرس و ترس.میریم نوار بگیریم همو میبینیم. میریم کوه داد میزنیم، میریم باغ املت میزنیم با پیاز ، میریم افتاب میگیریم، یهو میپریم همو بغل میکنیم، سر به سر هم میذاریم، دور هم خوشیم .

سرم تو لاک خودمه.حالم با خودم خوبه.دلم برا قبلنام تنگ شده.آیندمو دارم میسازم.

میدوم و میدوم و میدونم که میرسم.

دنبال یه ایده ام.برا خودم که روش سرمایه گذاری کنم.

+آهنگ برام بذارین.کتاب.پاتکست یا هر چی که حالتون رو خوب میکنه.

+این نوشته حاوی قسمتهایی بود که حذف شد.مرسی که فکر میکنین تمام قصه همین بود! :)))

+ایده ای چیزی؟!

 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها